قالب وردپرس درنا توس
خانه / اطلاعیه عمومی / پیام های تبریک روز معلم

پیام های تبریک روز معلم

دانشجویان عزیز لطف بسیاری داشتند و پیام های تبریک در روز معلم ارسال نمودند. بعضی از این پیام ها بسیار زیبا و ادبی نوشته شده بود که ترجیح دادم برای یادگاری هم که شده، در وب سایت خود قرار دهم.

——————————————————————-

روزت مبارک ای سراسر همه عشق و گذشت و ایثار. روزت مبارک ای معلم، ای تکیه گاهِ عشق ای معنیِ صداقت و ای تنها صدای دانایی و توانایی. بی شک خدا تو را برگزید از بینِ هزاران هزار، تا ناقلِ پیامش باشی در عصری که دیگر پیامبری هبوط نکرد. تو را برگزید تا راویِ قشنگترین و بی بدیل ترین داستان های زندگیِ بشر باشی تو را برگزید تا صدای او در روی زمین باشی. بی شک دستِ خدا در دستانِ توست آنگاه که دستِ کودکی را میگیری و به او می آموزی نوشتن را و صدای خدا در حنجره ات جاریست آن دم که می آموزی خواندن را، که همه میدانیم اول معلم خدا بود که به بشر اسمِ اعظم را آموخت.پس رسالتت را دریاب وارثِ بی بدیل و بی مانندِ خدا در زمین. بیاموز رازهای سر به مهری که خدا میخواست به بشر بیاموزد و باز کن گره هایی که خدا میخواست با دستانِ قادرش باز کند. خودت را باور کن و تکرار کن رمزِ ادمیت را و انسان بودن را و به همه آنهایی که در هزارتوی زندگی سرگردان و مبهوت مانده اند راه را نشان بده.بی شک خداوند در وجودت گوهری از جنسِ تمامِ خوبیهاو مهربانیها یافت که رسالتِ بزرگِ تکثیرِ عشق و انسانیت را بر شانه هایت نهاد. حالا همه بشریت چشم به راهِ تغییر و تحول است از همان راهی که تو در آن قدم خواهی گذاشت و تکثیر خواهی شد به عددِ تمامِ خوبیها و صفاتِ خوبِ انسانی. من باور دارم تو را و تاثیرِ کلامت را، حتی اگر همه بدیها در مقابلت بایستند و دیوار بکشند و مانعت شوند تو میتوانی منشاء قشنگترین تغییر و تحول در جامعه ات باشی و دیوارهای جهل را خواهی شکست با قدرت کلام و اراده ات. من باور دارم که خدا همواره دستانش در دستانِ توست تا تمامِ رازهای سربه مهر را بگشایی و تمامِ بشریت را بسازی آنگونه که خودِ خدا میخواست. روزتان مبارک. لحظه هایتان پر از عطرِ نابِ دانایی

خانم سلیمی پور (فارغ التحصیل ۱۳۹۶)

——————————————————————-

چشمش را که گشود در میان قفس بود. دلیل زندانی شدنش سخن گفتن بود. از بیرون می ترسید چون هیچ چیز از جهان بیرون نمی دانست. جهانش کوچک  بود.
او از پرواز روی یونجه زار، از بوی نسیم، از طراوت باران حتی ذره ای نمی دانست. بیرون از قفس چیزی برای جنگیدن نداشت.فقط گاهی با حسرت به خانواده ی بیرون از قفس نگاه می کرد. ولی یک روز که بهار آمد و آموزگارش شد، بوی نسیم را برایش ترسیم کرد وحس پریدن در یونجه زار را برایش شرح داد وباران وحس طراوت را به او آموخت.بهار چشمانش را باز کرد وبه او آموخت جای تو اینجا نیست قفس را حذف کن ورها شو، از این که خودت نباشی. بهار قفس را پاک کرد و او پرید و چه حس خوبی بود اولین پریدنش آنقدر خوب که هیچ گاه بهار را فراموش نخواهد کرد.
استاد روز تان مبارک.

خانم محمدی (فارغ التحصیل ۱۳۹۷)